نور ماه قرمز

Niyosha Niyosha Niyosha · 1403/04/23 14:30 ·

سلام من لونا هستم!۱۸سالمه زندگی چندان بدی ندارم ولی زندگی خوبی هم ندارم!مادرم مریضه و پدرم فوت شده متاسفانه:(

ساعت ۷:٠٠صبحه. بیدار شدم صورتم رو شستم و دندون هامو مسواک زدم و صبحانه برای خودم و مادرم درست کردم خوردیم و لباس مدرسه رو پوشیدم و اماده شدم! با اوتوبوس به مدرسه رفتم و در حیاط مدرسه رو باز کردم یهویی دیدم که چندتا ماشین پلیس و آمبولانس اونجا بودن بعد از ۵ دقیقه متوجه شدم یکی از دانش اموز های کلاس۱-۲ به قت**ل رسیده! 

اما هنوز پلیس ها دلیلشو نفهمیدن نه ضربه ی سلاح سرد نه سلاح گرم! حتی خودکشی هم نکرده! ترسیده بودیم و کلاس کنسل شد و برگشتیم خونه ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم! 

و به سمت اتاق راه افتادم با خودم گفتم: 

-اگه ضربه ای بهش وارد نشده و خودکشی نکرده پس چطوری مرده؟

با خودم گفتم سکته کرده احتمالا میخواستم گزارش بدم ولی گفتن سکته و حمله قلبی نکرده حتی بیماری هم نداشت! 

نزدیکای غروب شده بود رفتم خرید، خرید انقدر طول کشید که مجبور شدم دیر برم ساعت ۸:۳٠ رسیدم به خونه و شام درست کردم شام رو درست کردم و خوردم من. 

رفتم سمت اتاقم تا ساعت ۱۲:٠٠شب بیدار بودم و دیگه خسته شدم و خوابیدم.... 

ساعت ۳:٠٠شب با صدای شکستن لیوان از خواب بیدار شدم دیدم کسی تو اشپز خونه نبود ولی لیوان شکسته بود رفتم پیش اتاق مادرم ولی تکون نمیخورد... 

و یهو فهمیدم..... 

ادامه دارد...             🌛🩸

حتما حمایت کنید تا زود زود قسمت هارو بزارم!