نور ماه قرمز
سلام من لونا هستم!۱۸سالمه زندگی چندان بدی ندارم ولی زندگی خوبی هم ندارم!مادرم مریضه و پدرم فوت شده متاسفانه:(
ساعت ۷:٠٠صبحه. بیدار شدم صورتم رو شستم و دندون هامو مسواک زدم و صبحانه برای خودم و مادرم درست کردم خوردیم و لباس مدرسه رو پوشیدم و اماده شدم! با اوتوبوس به مدرسه رفتم و در حیاط مدرسه رو باز کردم یهویی دیدم که چندتا ماشین پلیس و آمبولانس اونجا بودن بعد از ۵ دقیقه متوجه شدم یکی از دانش اموز های کلاس۱-۲ به قت**ل رسیده!
اما هنوز پلیس ها دلیلشو نفهمیدن نه ضربه ی سلاح سرد نه سلاح گرم! حتی خودکشی هم نکرده! ترسیده بودیم و کلاس کنسل شد و برگشتیم خونه ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم!
و به سمت اتاق راه افتادم با خودم گفتم:
-اگه ضربه ای بهش وارد نشده و خودکشی نکرده پس چطوری مرده؟
با خودم گفتم سکته کرده احتمالا میخواستم گزارش بدم ولی گفتن سکته و حمله قلبی نکرده حتی بیماری هم نداشت!
نزدیکای غروب شده بود رفتم خرید، خرید انقدر طول کشید که مجبور شدم دیر برم ساعت ۸:۳٠ رسیدم به خونه و شام درست کردم شام رو درست کردم و خوردم من.
رفتم سمت اتاقم تا ساعت ۱۲:٠٠شب بیدار بودم و دیگه خسته شدم و خوابیدم....
ساعت ۳:٠٠شب با صدای شکستن لیوان از خواب بیدار شدم دیدم کسی تو اشپز خونه نبود ولی لیوان شکسته بود رفتم پیش اتاق مادرم ولی تکون نمیخورد...
و یهو فهمیدم.....
ادامه دارد... 🌛🩸
حتما حمایت کنید تا زود زود قسمت هارو بزارم!